کلاهم را به احترام پیرمرد از سر بر میدارم، صادقی رفت
به گردنه ی ذوب آهن که نزدیک میشوی جنگلی سبز از دور چشمانت را مینوازند جنگلی با انبوهی از میلیون ها درخت درختانی که میگویند مهندس صادقی کاشته نزدیک به سه دهه پیش .
صادقی آنقدر بزرگ است که او را نیازی به مجیز نیست نسل شاگردانش به وسعت چند دهه گسترده اند و آری قدیمی ترین مهندسین ذوب آهن کلاهشان را به احترامش بر میدارند مردی که ذوب آهن عشقش و وجودش بود هم او بود که تولید را طی ٧ سال بیش از دو نیم برابر افزایش داد و نسلی را خانه دار کرد پاداش تولید را با شجاعت به عنوان مکانیزمی مدرن وارد صنعت فولاد کرد.
او براستی اسطوره بود و این اخرین آمدنش شاید بزرگترین اشتباه عاشقانه
اش بود از آن دست آمدنها که از اول عیان بود که آبرو و عزت و محبوبیتش را
قربانی میکند مهندس همه را به عشق ذوب آهن تقدیم کرد همه را داد تا ذوب آهن
را سر آخر با سنگین ترین بدهی بانکی یک بنگاه با ورود به سود تحویل دهد
مردی که قبلش به عشق مادر صنعت میتپد عزیز تَر از جان را که آبرو است برای
ذوب آهن به قربانگاه برد اما چه خوش که فردای انتشار گزارش سود سال ٩٦ پس
از دو سال و نیم نفسگیر مبارزه با زیان و بدهی با عشقش خداحافظی کرد خسته
نباشی پیرمرد خسته نباشی و خدا به همراهت که از همه ما جوانتر و شجاع تَر
بودی آری مهندس صادقی مرد بحران بود و حالا دیگر باید میرفت خدا به همراهت
مهندس صادقی خدا به همراهت
و .....
کلاهم را به احترامت بر میدارم
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.